لحظههای ماورائی: بر اساس داستانهای واقعی
در داستان «امداد غیبی» میخوانیم: مراسم حج تمتع تمام شده بود و فردای آن روز روحانی کاروان گفت برای مراسم حج مفرده خود را آماده کنیم و از ما خواست کرد همراهمان پول و وسیلة اضافی نیاوریم، همگی با هم راهی زیارت خانة خدا شدیم. وقت قیچی کردن ناخن و مو رسیده بود که دیدم هیچکدام از اعضای گروه را نمیبینم و آنها را گم کردهام. بدون دمپایی و بدون پول در ساعت سه بامداد تصمیم گرفتم بر روی پلههای مسجدالحرام رو به کعبه بنشینم و قرآن بخوانم تا صبح شود. همینطور که مشغول خواندن قرآن بودم مرد عربی به من نزدیک شد. او یک سکة پنجریالی روی قرآن من و یک دمپایی در کنارم گذاشت و رفت. فرصت نشد دلیل کارش را بپرسم. شاید خدا میخواست این بندة حقیر مورد الطاف او قرار گیرد. کتاب حاضر دربرگیرندة داستانهایی با موضوعات واقعی و ماورایی است. رابطة عاشقانه؛ کمک ارواح؛ رویای صادق؛ امکان، رفاقت و دعا عنوان برخی دیگر از داستانهای این مجموعه است.