منور بانو
داستانهای فارسی - قرن 14
این داستان درباره دختری به نام «منور» است که مادرش او را صدا میزند تا غذای پدرش را به حجره زرگریاش ببرد. منور خوشحال میشود چون میتواند «بیژن» را ببیند. بیژن شاگرد پدرش «منوچهر» است و منور عاشق اوست. «آهو» خواهر کوچکتر منور اصرار دارد با او برود. منور، مجبور میشود آهو را با خود همراه کند. وقتی آنها به حجره میرسند پدرش آنجا نیست، صحبتهای بیژن با آهو، منور را به یاد برادرش «ماهور» میاندازد که چند سال قبل درون چاه افتاده و مرده بود و... .