بهانههای دل: چهار داستان کوتاه
«اسفندیار» دلباختۀ دختری با نام «شراره» شده است. پدر و مادر اسفندیار به خواستگاری شراره میروند و او درخواست اسفندیار را برای ازدواج میپذیرد و تصمیم بر آن میشود که پس از یک سال آنها با یکدیگر ازدواج کنند. دو ماه به موعد مراسم مانده که خبر شهادت پدر اسفندیار به آنها داده میشود و برای مدتی مراسم به تاخیر میافتد، پس از مدتی اسفندیار با آن که تحمل غم پدر را ندارد، شرایط ازدواج را فراهم میکند. ولی این بار پدر شراره به جبهه میرود و ازدواج آنها منوط به بازگشت پدر از جبهه میشود. ماهها میگذرد و خبری از پدر شراره به دست نمیآید. اسنفدیار برای یافتن وی به جبهه میرود و متوجه میشود که پدر شراره زخمی شده و در میدان جنگ جا مانده است. او نیمه شب به سراغ پدر شراره رفته و او را به عقب بازمیگرداند و خود نیز زخمی میشود. پس از بهبود پدر و اسفندیار، مراسم ازدواج اسفندیار و شراره برگزار میشود. کتاب حاضر حاوی چهار داستان کوتاه تحت این عناوین است: «آخرین همسفرم خاک»، «خواب بهشتی»، «زمان باور» و «جبهۀ دل».