سایلس مارنر
داستانهای انگلیسی - قرن 19م.
نویسنده در این کتاب ماجرای زندگی استاد بافندهای را حکایت میکند که از بیماری مرموزی رنج میبرد و گاهی ازخودبیخود میشود. و معمولاً در اینگونه دقایق حوادثی روی میدهد که نقطههای عاطفی در زندگی او به شمار میرود. سیلاس مارنر که سالهای محصول کار خود را به سکههای طلا تبدیل میکند و با شمردن آنها از سیاهی شبها تنهاییاش میکاهد، بعد از به سرقت رفتن اندوختهاش دچار نومیدی و افسردگی میشود، تا آنکه در شبی سرد و پربرف در یکی از دقایق بیخودیاش طفلی زرین موی و سرخ گونه در کلبه او پناه میجوید و ازآنپس سیلاس مارنر زندگی خود را وقف این کودک میکند و خندههای معصومانه دخترک زرین موی چون آفتابی کلبه تاریک اورا روشنی میبخشد. خواننده در سراسر داستان در غوغای خاموش روح استاد بافنده فرو میرود و از کشاکش جان متلاطم او که امواج توفندهاش را به اعماق میراند و در ظاهر آرامش ظاهری بهجای نمیگذارد دچار شگفتی میشود و تنها خوانندگان هوشیار و حساس درمییابند که در ژرفای جان این مرد چه میگذرد.