شاپرکهای دره کامو
"شکوفه"، آخرین دختر خانواده، برای تمام خواستگاران خویش شرطی میگذارد و آن این که برایش از درهی "کامو" یک دستهگل نرگس بیاورند. اما درهی کامو اسیر دست دیو است و هر جوانی که به آنجا پا میگذارد به دست دیو کشته شده و هرگز باز نمیگردد. تمام مردم روستا و حتی خانوادهی شکوفه به این کار او اعتراض میکنند اما، او همچنان بر خواستهی خویش پابرجا میماند. شکوفه دختر خاصی است که با شاپرکها و پروانهها سخن میگوید. در حقیقت این خواستهی آنهاست تا شاید بتوان به این وسیله دیو را شکست داد و دره را آزاد کرد. سرانجام روزی "بامداد"، پسر جوان روستایی، بر خلاف میل خانوادهاش راهی دره شده و با کمک و یاری شاپرکها و راهنمایی آنها با وجود خطرهای بسیار دیو را شکست میدهد. این خبر را شاپرکها برای شکوفه میآورند و در پی آنها بامداد با دستهای گل نرگس راهی منزل شکوفه میشود. پس از این ماجرا دو جوان با یکدیگر ازدواج میکنند و با یاد عشق واقعی و زیبایی خویش چشم به درهی زیبای کامو میدوزند.