سراب نیلوفرهای آبی
داستانهای فارسی - قرن 14
در این داستان کودکی که پدر و مادرش را از دست داده است با مادربزرگش با نام «نارین» زندگی میکند. خانه آنها در کوچه «شاهکوچه» قرار داشت و روبهروی خانهشان یک مردهشورخانه بود. بیشتر اوقات نارین، نوهاش را تنها میگذاشت و برای فروش کِلاش به تاریکه بازار میرفت و کودک از تنهایی میترسید. یکروز که نارین خانه نبود اتفاقی میافتد که ترس عجیبی کودک را فرامیگیرد و کامش خشک میشود. همسایهها، نارین را سرزنش میکنند و از طبیعی بودن ترس کودک به خاطر مردهشورخانه حرف میزنند. کودک کنجکاو میشود تا به آنجا برود و... .