هیولای دریا: افسانه ساحل خوف
داستانهای نوجوانان انگلیسی - قرن 20م.
الان، پشت در رسیدهام. دست لرزانم را دراز میکنم و طناب ابریشمی را میکشند. صدای ناقوسی را میشنوم که شبیه به زنگ کشتی است. بعد درست همان موقع که آرزو میکنم که ای کاش میتوانستم یواشکی جیم بزنم و وانمود کنم که کسی داخل اتاق نیست، حباب چراغی که روی حاشیه برنجی کنار در است، ویز ویزکنان روشن میشود. روی چراغ با حروف ریز منحنی نوشته شده: داخل شوید.