رود مغرور
داستانهای اخلاقی
«رود» از این که توانسته بود موانع بیشماری را پشتسر بگذارد و از پیچ و خم کوهها و درهها عبور کند خیلی خوشحال بود و از این که چندین رود را در خود جای داده بود احساس غرور میکرد. او از این که میدید روستاییان مزارع خود را با آن سیراب میکنند و حیوانات از آن آب میخورند روز به روز مغرورتر میشد. او هرچه جلوتر میرفت پهنتر و عریضتر میشد تا این که ناگهان صدایش قطع شد؛ رود به دریا ریخته شده بود و گویی در مقابل دریا قطرهای بیش نبود. کودکان در این داستان تربیتی میآموزند که مغرور و از خودراضی نباشند، زیرا همیشه چیزهایی قدرتمندتر از آنها نیز وجود دارد که خدای دانا و حکیم آنها را آفریده است.