مزرعه سنگی
داستانهای آمریکایی - قرن 20م.
کتاب حاضر، داستانی است که در آن جویی در میان انبوه چیزهایی که مادرش جمعآوری کرده بود باوری خرافی میدید که احساس میکرد باید با آن مبارزه کند. این باور که هر چیزی ارزشی دارد. پرندگان روی درختها، گلهای آفتابگردان لبه باغچه، کارتهای ولنتاین که سالها پیش نوه یکی از آشناهای دورش برایش فرستاده و او هم به طرزی ناشیانه آنها را روی دیوار چسبانده بود.