اسرار گنج پنهان
افسانههای عامه / داستانهای آموزنده / شعر فارسی
«عارف» ثروت زیادی را از پدرش به ارث برده بود، اما مدت کوتاهی، به دلیل دل مهربانش و نداشتن آیندهنگری همه را به دوستانش بخشیده بود. حالا که دیگر ثروتی نداشت، دوستانش هم از او دوری میکردند. او خیلی دلشکسته و ناامید بود. یک شب در خواب کسی را دید که به او گفت: «به مصر برو که گنجی منتظر تو است». او به مصر رفت و به صورت تصادفی حاکم را دید. حاکم مصر دلیل سفر او را فهمید و گفت تو نباید به خوابت اطمینان میکردی، من هم همیشه خواب خانهای پنجاتاق را میبینم که گنجی در آن است. از قضا آدرس خانه، همان خانة عارف بود. عارف از مصر برگشت و در زمین خانهاش گنج را پیدا کرد و با آیندهنگری و کمک به فقیران از آن استفاده کرد. این داستان آموزنده از مجموعه قصههای مثنوی، برای کودکان دو گروه سنی «ب» و «ج» تهیه شده است.