جاسوسی که از سردسیر آمد
داستانهای انگلیسی - قرن 20م.
«لیماس» که مامور سازمان جاسوسی بریتانیا در آلمان شرقی است، گرفتار بازی جدیدی برای به دام انداختن یکی از اعضای حزب کمونیست آلمان و از بین بردن وی شده است. او برای به سرانجام رساندن این ماموریت با مشکلات زیادی روبهرو شده و ناچار به بازی در نقشهای مختلفی میشود. لیماس در آخر، دوباره راهی آلمان شرقی میشود تا پرونده را به سرانجام برساند. اما در آنجا دستگیر شده و ناچار به ادای شهادت در یک دادگاه میشود. در همان دادگاه است که لیماس به اصل داستان و ماجرایی پی برده و شاهد تبرئة شخص مورد نظر و محکومیت یکی از دوستانش است. لیماس که ماموریتیش را پایانیافته میپندارد، سعی دارد پنهانی از دیوار برلین عبور کرده و به نیمة غربی برود. اما در آخرین لحظات هدف تیرهای نگهبانان مرزی قرار گرفته و جان میسپارد.