محمدنام و مچبند طلا (داستانی معروف از دوران شاه عباس)
داستانهای فارسی
«شاهعباس» در دوران حکومت خود با لباس مبدل برای سرکشی به وضعیت شهرها رهسپار میشد. شبی او با مردی زابلی و دخترش «معصومه» آشنا شد و بر اثر اتفاقی با معصومه ازدواج کرد و نشان خانوادگیاش را که یک مچبند طلا بود به عنوان یادگاری به معصومه داد و او را ترک کرد. حاصل ازدواج آنها پسری قوی به نام «محمدنام» شد. زمانی که محمدنام جوانی رشید و زیبا شده بود، مادر راز خود را آشکار کرد و محمدنام در پی جستوجوی شاهعباس به زندان افتاد و شاهعباس دستور قتل او را صادر کرد. جلاد با نشان خانوادگی شاه که همراه محمدنام بود مواجه شد و موضوع را به شاهعباس اطلاع داد و به نوعی پدر و پسر را مقابل هم قرار داد. در این کتاب داستان طاهرمیرزا از داستانهای مهیج دورة شاهعباس نیز به نگارش درآمده است.