قلب شکارچی تنها
داستانهای آمریکایی - قرن 20م.
داستان حاضر، روایت زندگی "جان سینگر"، "مردی کر و لال و تنهاست. او در جمع افرادی متضاد حضور دارد که رازهای خود را برای او میگشایند و سینگر، زندگی ملالآور آنها را چنان دگرگون میکند که هرگز به ذهنشان خطور نمیکرد. در بخشی از داستان آمده است: "سینگر به یاد میآورد که گرچه از زمان نوزادی کر بوده، همیشه واقعا گنگ نبوده است. والدینش وقتی خیلی کوچک بوده او را رها میکنند و بعد به موسسهی مخصوص کودکان ناشنوا فرستاده میشود. در آنجا نوشتن میآموزد و یاد میگیرد با استفاده از دستانش صحبت کند. هنوز نه سالش نشده بود که توانست با استفاده از یک دست به شیوهی آمریکایی صحبت کند و همچنین توانست با استفاده از دو دستش به شیوهی اروپاییها منظورش را ابراز کند. یاد گرفته بود حرکت لبهای آدمها را دنبال کند تا متوجه شود که چه میگویند. در آخر هم صحبت کردن را به او آموختند".