وقتی پدربزرگ بیاید
در این داستان مصور و رنگی، کودکان گروه سنی "ب "داستان پدربزرگی را میخوانند که همسرش را از دست داده با این همه نمیخواهد مرگ همسر مهربانش را باور کند . راوی داستان ـ نوه پیرمرد ـ به خاطر تنها بودن پدربزرگ، شبها کنار او میماند . آنها شب روی پشت بام میخوابند و در آن جا از ستارههای آسمان و مادربزرگ صحبت میکنند به طوری که گویی مادربزرگ زنده است و در کنار آنها حضور دارد و موهای نوهاش را نوازش میکند .فردای آن روز، پدر پسرک نزد پدربزرگ میآید تا او را برای معالجه به شهر ببرد .از آن پس پسرک احساس میکند هر وقت به مادربزرگ فکر میکند، او را در کنار خود میبیند .