سیاه، سفید!
داستانهای فارسی - قرن 14
«آسیه» دختر زیبایی است که در یک مهمانی خانوادگی با فردی به نام «مهران فرشادی» آشنا میشود. آنها دلباخته هم میشوند؛ امّا تلاشهای هر دوی آنها برای وصال نتیجهای نمیدهد و هر دو خود را تسلیم سرنوشت میکنند. آسیه در رشته پزشکی قبول میشود و بعد از پایان یافتن روزهای فراق، بر اثر اتفاقی با «محمدحسین» آشنا میشود؛ امّا زندگی همراه با خوشبختی او با محمدحسین طولانی نمیماند. محمدحسین در جنگ ایران و عراق شهید میشود و آسیه را در حالی که فرزند دوقلویی در بطن خود دارد، تنها میگذارد.