خوانندگان روستا
در رزوگاران قدیم الاغی بود که بارهای سنگین صاحبش را به آسیاب میبرد. او که پیر شده بود، زمانی که فهمید صاحبش به فکر رها کردن او افتاده است، از مزرعه فرار کرد. او که خوانندگی را دوست داشت، تصمیم گرفت به روستای "به رهمه"، رفته و خوانندگی کند. در راه با یک سگ، گربه و خروس همراه شد که آنها نیز به دلیل کهولت سن و نجات جانشان از دست صاحبان خویش فرار کرده بودند. در راه آنها متوجه کلبهای شدند که تعدادی دزد در آن گرد آمده بودند. آنها توانستند به کمک یکدیگر، دزدها را از آنجا بیرون کنند. این کلبه به قدری زیبا بود که آنها از رفتن به روستای بهرهمه صرفنظر کردند و در داخل جنگل، در کنار یکدیگر با مهر و محبت تا پایان عمرشان، زندگی سعادتمندی را گذراندند.