آدمهای آبرودار: مجموعه داستان برای نوجوانان
داستانهای فارسی - قرن 14
در داستان "آدمهای آبرودار" راوی روزی را به خاطر میآورد که قرار بوده میزبان خانوادۀ محترمی باشند که صاحب فرزند چهارسالهای با نام "نادر" هستند. مادر راوی خطاب به همسرش خاطرنشان میسازد که بیشتر مواظب رفتارش باشد، از جمله این که حرفهای بیهوده نزده، در حین حرف زدن متوجه باشد که زیاد لهجهاش مشخص نشود، در حین حرف زدن چرت نزند و اگر پسر این خانواده شیطنت کرد چیزی نگوید. زیرا در غیر این صورت آبرویشان خواهد رفت. زمانی که خانوادۀ مزبور به منزل راوی میآیند پسرشان با هاون بر سر پدر راوی میکوبد، اما پدر به این خاطر که آبروریزی نشود سخنی بر زبان نمیآورد. اندکی بعد "نادر" با شیطنتهای خود ساعت را بر سر راوی میکوبد، نیز به شکستن آینه، قوری و... میپردازد. اما مادر از رفتارهای نادر حمایت میکند به این دلیل که آبرویش نرود. پس از رفتن مهمانان مادر خطاب به پدر که اکنون سرش خونی شده، میگوید: "هیس ساکت شو مرد! ساکت. ساعت و آیینه به جهنم. فدای سرت. تازه باید صدهزار مرتبه خدا را شکر کنیم... حالا خوب شد آبرویمان نرفت...". مجموعۀ حاضر حاوی تعدادی داستان کوتاه است که "آدمهای آبرودار" یکی از آنهاست. از دیگر داستانهای کتاب میتوان پلنگ؛ گنج؛ هدیۀ پردردسر، ناپلئون، شکست غرور؛ و پهلوان و شیر را نام برد.