آینه: مجموعه داستانهای عاشورایی
داستانهای مذهبی - مجموعهها / واقعه کربلا، 61ق. - داستان
صدای باد صحرایی در گوشم پیچیده و نیز مویه زنان بادیه نشین. زنان سیاه پوشند و دسته دسته میچرخند و بر صورتهای خود میزنند و مرثیه میخوانند. این، آیین سوگواری روزی است که پیشگویان، خبرش را از سالها پیش دادهاند. روزی که دو خورشید در آسمان طلوع میکند. روزی که انسانی کامل به همراه یاوران، ورق تازهای در کتاب انسانیت میافزاید؛ و اینک از خودم میپرسم که آیا به راستی از شیعیان او بودم؟ من که با دیدن سپاه اندک امام و سپاه زیاد یزیدیان، بیمناک شدم و به امام گفتم: از کوفه میآیم، از شهر نجواها و زمزمههای شیطانی، از شهر فغان و فتنه، از دیار عهد شکنان. در پشت دیوار کوفه جمعیتی از سپاه اشقیا دیدم و تاکنون این همه آدم را به چشم ندیده بودم.