ترلان ارسباران
داستانهای فارسی - قرن 14
در آخرین بلندای قیز قلعه سی ایستادم و فریاد زدم: ای ارسباران، شاهد باش که خیانتکاران روزگار چگونه به دست خود یا ایادیشان به سزای اعمال خود میرسند. ای صخرههای سخت و سرد و پر برف، شما در طول تاریخ از مرگ خائنان بارها و بارها به قهقهه خندیدهاید و از مرگ فدائیان و مبارزان حق، خون گریستهاید و همچنان صبور و شکیبا استوار و پایدار ماندهاید. ماشه را کشیدم گلوله را درست در قلبش نشاندم و از پشت به عمق پرتگاه سرازیر شد و فریادش با قهقهههای سربازان بابک خرمدین در دل دره انعکاس یافت و پژواک آن تا خود قلعه رسید و با مرگ محراب در ته پرتگاه آرام گرفت.