فانوس غمگین شیراز میزبان عصای خسته
«ارگ» زمانی زندان و محل قضاوت و دورانی مرکز غارت و ایامی محل سوکت و افسردگی بود و میزبان مورخان جهان، با این همه در این سرزمین، شکوه جلال حکمفرما بود که نمیگذاشت قلم سکوت کند. مرد ژندهپوش و عصا به دست هر روز، با بدنی نحیف کوچه و خیابانهای این شهر را به دشواری طی میکرد و به هر دری و دیاری میکوبید و با خود دردمندانه زمزمه میکرد و میاندیشید که شاید به دیاری دیگر آمده باشد، چنون آن سرزمینی را که میشناخت به مهماننوازی شهرت جهانی داشت در حالی که اکنون نشانی از آن همه مهماننوازی نمییافت. جنون غربت و بیگانگی او را سخت میآزرد، آرزو میکرد کسی درددلش را جویا شود و مرهمی بر زخم دلش بگذارد؛ اما نه مرهمی پیدا شد و نه طبیبی و اگر محبتی میدید از کسانی بود که زمانی ساکن کوچة رندان بودند او اتفاقاتی را تجربه کرد که در ادامة کتاب بازگو میشود.