میم و نونهای جدا شده از من: مجموعه داستان
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
بوی خرد شدن زنجبیلهای تازه، ریههای آسمان اتاق را پر کرده بود. عفت پوست زنجبیلهای تازه را گرفته بود و داشت حلقه حلقهشان میکرد تا اکسیر جوانیاش را، حیات دهندهاش را توی آفتاب خشک کند تا برای زایشی جدید از الهه خورشید انرژی بگیرند؛ ته ماندههای زنجبیل که از پودر شدن قسر در رفته بودند، روی ملافه به چشم میخوردند. عفت ملافه را جمع کرد تا توی باغچه بتکاند. تا بوی گیاهان ساییده شده توی ریههای مسلم را هم پر کنند، عفت برگشته بود...