تبت یدا
ساعت 10 صبح "بولود" چاه کن قدیمی منطقه سر چاه رسید، چاه کن ها برای خوردن نیم وعده بیرون آمده بودند، آن ها چهار نفر بودند و سراغ بولود را میگرفتند، بولود به آن ها گفت چشم هایتان را ببندید وقتی چشم باز کنید بولود را برایتان حاضر میکنم. اما بولود به آن ها گفت که تیپ شما به مقنی میخورد، طناب هایتان کار نکرده است، عسگر یکی از مقنیها گفت از ده خود که راه افتادیم، طناب های تازه خریدیم تا سنگ بزرگ را از چاه بیرون آوریم، گفت و گوهای زیادی بین آن ها انجام شد و قرار شد به کمک هم سنگ را از چاه بیرون آورند. بولود به ته چاه رفت ، سنگ را محکم بست و بلند صدا زد " بکشید"، سنگ کمی بالاتر رفته بود، دوباره صدا زد که کشیدن این سنگ بیش از ده نفر میخواهد، عسگر گفت تا زمانی که دست هایمان قطع نشده طناب را رها نخواهیم کرد. بولود از پایین سنگ را به بالا می راند و بقبه با طناب میکشیدند. در این هنگام خان از راه رسید و ..... . داستان حاضر از داستان های قدیمی ترکی است که در نوشتار حاضر به ترکی اصیل آذربایجانی نگارش یافته است. مضمون داستان حاضر مبارزه با ظلم و جور و کوتاه کردن دست زورگویان و مبارزه با بی عدالتی است.