غول ده کله و سه قصهی دیگر
داستانهای تخیلی فارسی / داستانهای کوتاه
ملیکا برای گربهاش کتاب میخواند. گربه کتاب را از دست ملیکا گرفت و به عکسهایش نگاه کرد. آقا غوله داشت صبحانه میخورد. گربه دست کرد داخل کتاب و صبحانة آقا غوله را برداشت. هنوز یک لقمه نخورده بود که آقاغوله عصبانی، از داخل کتاب بیرون آمد. گربه و ملیکا از ترس زیر تخت رفتند و آقا غوله داد زد. «چه کسی صبحانة من را برداشته؟» گربه از زیر تخت گفت: «من برداشتم. غول ده کله». سپس گربه، ملیکا و همة عروسکها کلههایشان را از زیر تخت بیرون آوردند. آقا غوله خیلی ترسیده بود و پا به فرار گذاشت. کتاب حاضر جلد دوم از مجموعة «ملیکا و گربهاش» است.