پو و یک خواب ترسناک
داستانهای حیوانات / داستانهای کودکان و نوجوانان / داستانهای تخیلی / افسانههای جدید
شب شده بود و «پو» در تخت خوابش به خواب رفته بود و در حال دیدن کابوسی بود؛ او در خواب دید که «فیفیلی» به خانة او آمده و بعد از خوردن عسلهایش قصد خوردن پو را نیز دارد. ناگهان پو از خواب پرید و برای گرفتن کمک نزد «صورتی ریزهمیزه» و «کریستوفر» رفت. آنها همة اتاق پو را گشتند، اما فیفیلی را پیدا نکردند حتی عسلها هم سرجایش بود. دوستان پو به خانهشان بازگشتند و بعد از رفتن آنها فیفیلی به خانة پو آمد و با مهربانی درخواست عسل کرد. پو نیز کوزهای عسل آورد تا با هم بخورند. آنها پس از خوردن عسل خوابیدند و هر دو رویای شیرینی را دیدند.