خودت را باور داشته باش
داستانهای نوجوانان فارسی - قرن 14
چشمم را بستم که فکر کنم. بهترین کاری که الآن باید انجام بدهم، چه بود؟ با خودم گفتم اگر بیشتر بدانم که چرا توسط این آدمهای فضایی ربوده شدم خیلی بهتر است؛ بنابراین چشمم را همچنان بسته نگه داشتم و با تمام دقت، سعی میکردم صحبتهایشان را بشنوم. آدم فضاییها گفتند بهتر است که کار را شروع کنیم. سپس یکی از این آدمهای فضایی مرا صدا زد و گفت آقای پسر بیدار شوید. چشمانم را باز کردم و گفتم اینجا کجاست؟ من را کجا میبرید؟ آدم فضایی گفت: نگران نباش. این یک سفر فضایی خیلی مختصر و کوتاه است.