دلم برای خانه تنگ است
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
از اون روز عصر دیگه به جای صدای قشنگ آواز بلبل ها و گنجشکهای کوچولو روی درختها، فقط صدای گلوله و انفجار توی شهر پیچید و آسمون آبی و آفتابی شهر قشنگشو، دود غلیظ و سیاهی پوشاند و همه جا رو تاریکی، اندوه و تباهی گرفت و به جای عطر خوشبوی گلهای یاس و شب بو، بوی تلخ مرگ، همهی کوچهها را پر کرد...