بالان بچه خفاش کوچولو
داستانهای حیوانات
«بالان» یک بچهخفاش کوچولو است که با مادر، برادران و خواهرانش، در یک جنگل روی شاخة یک درخت زندگی میکردند. یک روز صبح بالان خودش را در جنگل تنها دید، و فکر کرد که گمشده است و شروع به گریه کرد. «ادی»، فیل مهربانی بود که در جنگل سرسبز و زیبایی زندگی میکرد، او را دید و ماجرا را از بالان پرسید. بالان به او گفت که گمشده و دنبال مادرش میگردد. بالان به قدری کوچک و بیتجربه بود که حتی نمیدانست چه حیوانی است؟ ادی بالان را با خرطوم بزرگ خود بلند کرد و به او گفت که تو کوچک و خاکستری هستی، پس تو یک موش هستی و او را به لانة ماتیری که یک موش بود برد. ماتیری نتوانست به آنها کمک کند و گفت که بالان موش نیست. بدینترتیب بالان به همراه ادی در جنگل میرفتند و به حیوانات مختلف برمیخوردند. حیوانات تفاوتهای خود را با بالان میگفتند، تا این که جغد باهوش و زیبایی به بالان گفت تو خفاش هستی. داستان برای گروه سنی «ب» به نگارش درآمده است.