خواب ترسناک شانا
یک شب «شانا» گریان از خواب پرید. همه افراد خانواده با ترس اطراف او جمع شدند. شانا گریه میکرد و میگفت که خواب ترسناک دیده است و دیگر هیچوقت نمیخواهد بخوابد. مادر شانا گفت: «من هم وقتی کوچک بودم توی خواب جانورهای وحشتناک میدیدیم اما الان دیگر نمیبینم». هریک از افراد خانواده سعی کرد تصویری ترسناک روی کاغذ بکشد تا بالاخره نقاشی مادربزرگ شبیه به آن چیزی شد که شانا در خواب دیده بود. مادربزرگ گفت: «بگذار تا رازی را برایت بگویم. جانوران در خواب از نقاشیهای ترسناک میترسند و اگر این نقاشی را بالای تخت بزنی دیگر هیچوقت به خوابت نمیآید». شانا هم نقاشی را بالای سرش زد و با خیال راحت خوابید.