آن زن که در طوفان میدوید
«سکینه» نهساله و «زهرا» پنجساله پدر و مادر خود را از دست دادند و به علت بیپناهی به خانة خاله «مریم» در شهر دیگری رفتند. خاله مریم زن مومنی بود؛ اما شوهر او از وجود سکینه و زهرا در خانهاش ناراضی بود. به همین دلیل، خاله مریم برخلاف میل خود زهرا را به خانوادهای که فرزند نداشتند سپرد و سکینه را با خود به ده برد تا او را شوهر دهد. «مراد» که زهرا را به فرزندی قبول کرده بود از بودن زهرا راضی و خوشحال بود، اما بعد از مدتی مراد فوت کرد و همسر بدجنس او زهرا را نزد فردی به نام «قاسم» که حرفهاش تسبیحسازی بود فرستاد تا نزد او شاگردی کند و مخارجش را تامین کند، اما بر اثر اتفاقی زهرا آنجا را ترک کرد و به سوی سرنوشتی نامعلوم پای گذاشت.