عسل و دوست خوبش گلی
داستانهای اخلاقی / داستانهای اجتماعی
یک روز گلی اومد خونمون تا با من بازی کنه. ولی هر کدوم از اسباببازیهامو برداشت من از دستش چنگ زدم. گلی هم رفت خونشون. یک روز من و مامانم رفتیم خونهی گلی. گلی تمام اسباببازیهاشو آورد ریخت جلوی من. من هم یک کوچولو خجالت کشیدم. این داستان همراه با صفحاتی جهت رنگآمیزی در کتابی مصور و رنگی و در قطع خشتی، برای کودکان گروه سنی«الف» و «ب» به چاپ رسیدهاست.