جشن لاروسها
داستانهای ترکی استانبولی - قرن 20م.
با سرور ارجمند ما، قدرت والا! صحبت را آغاز کردم. در آن صبح نورانی و پرنشاط ماه اوت که به اندازه کافی خوابیده بودم، با عجله سرپا یک چیزهایی خوردم و سریع بیرون رفتم. در جاده ایمراهور که بوی ریحان میداد، سرحال از خانه به سمت محل کارم میرفتم. اولین کتابم در آن روزها چاپ شده بود و مورد تمجید قرار میگرفت. هیجان پرشور نیمه دوم 20 سالگی تمام وجودم را فرا گرفته بود. در جاده توریستی شبه جزیره تاریخی، مغازه اشیای هدیه داشتم. نقشه شهر، کارت پستال، کتابهای راهنما و چیزهایی مثل چینیهای دیواری میفروختم.