سیب دوستی
خرگوش کوچولویی به نام "خرمالو" باید برای بیماری مادرش سیب سرخی را میآورد که روی بلندترین شاخۀ درخت روی تپۀ آرزوها بود. اگر او این کار را نمیکرد مادرش میمرد. هنگامی که او به راه افتاد، خرگوش، جوجهتیغی و طوطی هم خواستند که با او همراه شوند، چون آنها دوستان خوبی برای هم بودند. اما در راه روباه و پلنگ بهآنها حملهکردند، زیرا کلاغ خبرچینی کرده بود. اما در همین لحظه اتفاق عجیبی افتاد ؛ چرا کهکلاغ فریاد زد شکارچی، شکارچی ! در حقیقت او از کارش پشیمان شده بود. سرانجام آنها با چیدن سیب سرخ، آن را به مادر خرمالو رساندند و اوحالش خوب شد و از همۀ آنها تشکر کرد.