مردی که جایزه نوبل میخواست
داستانهای فارسی - قرن 14
چند سال پیش جلوی چشمان مردم «حاج شهری» از کوه پرت شد و مُرد؛ تنها چیزی که از این مرد بزرگ و عجیب به یاد مردم ماند این بود که او نشاندهنده راه برای همه بود. نترس، سخت و محکم باش، هر کاری میخوای بکن، عادت نکن، تمامی مزه و طعم زندگی رو بچش، نذار از دستت بره، فقط هول نشو، اونوقت آخر کار یاد من افتادی بگو یادش بخیر؛ یادآوری این جملهها برای روای این داستان حکایت از نوشتن قصه زندگی خود کنار حاج شهری را دارد و... .