ساعت شوم
داستانهای کلمبیایی - قرن 20م.
داستان رئالیسم جادویی کتاب «ساعت شوم» در دهکدهای نامشخص در کلمبیا رخ میدهد. در این کتاب، «گابریل گارسیا مارکز» داستان شهر و شهروندانی را تعریف میکند که در تقابل بین کلیسا و شهرداری ماندهاند. در این میان اتفاقاتی رخ میدهد که خط داستان را تغییر میدهد. در بخشی از کتاب «ساعت شوم» میخوانید: «جمعیت پراکنده شد. شهردار، بیآنکه سِزار مونتِرو را وادارد بارانیاش را دربیاورد، همه جایش را وارسی کرد. چهار فشنگ در جیب پیراهن و یک چاقوی ضامندار دسته شاخی در جیب پشت شلوارش یافت و از جیب دیگرش یک دفتر یادداشت، یک جاکلیدی با سهکلید و چهار اسکناس صد پزویی بیرون آورد. سزار مونترو، با دستهای گشاده، بیآنکه مقاومت کند، گذاشت تا شهردار همه جایش را بکاود و حرکاتش تنها در جهت آسان کردن کار او بود. شهردار کارش را که تمام کرد دو پلیس را صدا زد، چیزها را به آنها داد و سزار مونترو را در اختیارشان گذاشت...».