آرماندو
«اریک» جوان بیست و هشت سالة مجردی است که منظم و علاقمند به ورزش رزمی است. او از نظر اعتقادی به جایی رسیده است که میتواند نشانهها را درک کند و به زندگی و خدا با دیدی متفاوت بنگرد. او در یک تیمارستان به عنوان یک مددکار مشغول به کار است، و شخصیتی محبوب و دوست داشتنی بین همکاران و بیماران پیدا کرده است. در تیمارستان سالیانه چند تن به طرز مشکوکی خودکشی میکنند یا به قتل میرسند. پلیس حتی با وجود نصب دوربین مخفی، نتوانسته ردی از قاتل پیدا کند و در تصاویر فقط تصاویر قربانیان دیده میشود. اریک دوستی به نام «آرماندو» دارد که به دختری ایرانی به نام «آناهیتا» علاقمند است. آرماندو خود به عنوان بیمار در بیمارستان به سر میبرد. او رازی را برای اریک آشکار میکند، او ادعا میکند میتواند با ارواح ارتباط برقرار کند، و حتی آنها را به خدمت بگیرد. این راز و دیگر اتفاقات، باعث بوجود آمدن اتفاقاتی در تیمارستان میشود.