زود باش!
پسر کوچکی به نام "کایلو" در حال بازی با عروسک پارچهایاش است که ساعت زنگ میزند و پدر و مادرش از خواب میپرند. آنها که عجله دارند هریک از کایلو میخواهد که زودتر برای رفتن به مهدکودک آماده شود. اما کایلو میخواهد به خانهی مادربزرگ برود. سرانجام پدر عصبانی میشود و بر سر او فریاد میکشد. کایلو نیز با ناراحتی گریه میکند. سپس پدر ابراز تاسف میکند و به او توضیح میدهد که به خاطر بیماری خواهر کوچک کایلو "رزی" او و مادر تا صبح بیدار بودهاند و حالا خیلی خسته هستند. مادر میگوید: "رزی باید تمام روز پیش مادربزرگ استراحت کند، ولی تو میتوانی مهدکودک بروی و با دوستانت بازی کنی". کایلو با این توضیحات احساس خوشحالی میکند. کتاب به همراه متن انگلیسی به چاپ رسیده است.