تمساحی که از آب بازی خوشش نمیآمد
اعتماد به نفس - داستان / تمساحها
کتاب مصور حاضر، داستانی است که با زبانی ساده و روان برای کودکان نگاشته شده است. در این داستان تمساح تنهایی بود. او، از آب متنفر بود، از خیس شدن، یخ زدن و مسخره شدن. تمساح کوچک ما، عاشق بازی با خواهر برادرهایش بود اما چه کند که آنها مدام سرگرم آبتنی بودند و او متنفر از آب. در عوض، عاشق بالا رفتن از درخت بود. اما، هیچکس از این کار خوشش نمیآمد. حتی خرید حلقهی شنا هم برایش راهحل نشد. تا اینکه روزی، اتفاق عجیبی افتاد، دماغ تمساح کوچولو، آنقدر خارید تا عطسه کرد. آنچه از دهانش بیرون زد دود بود! تمساح قصهی ما اصلاً تمساح نبود!