هیولاهای مولی
هیولا - داستان / داستانهای کودکان و نوجوانان / داستانهای تخیلی
نیمههای شب وقتی که «مولی» زیر پتوی گرم و نرمش دراز کشیده بود هیولاهای اتاقش کمکم میآمدند تا سروصدا کنند. زودتر از همه یک کوتوله پشمالوی شاخدار وحشتناک و دو تا سوسمار بزرگ دندان دراز شاخدار... . حالا سه تا هیولای وحشتناک توی اتاق هستند. چهارتا هیولای چندشآور دیگر هم هستند که در پایههای تخت میچرخند، روی صندلیها بالا و پایین میپرند. پنج تا آفتابپرست بزرگ که پوست بدنشان لیز است هم از پنجره آمدند، حالا با این همه سروصدا مولی چطور میتواند بخوابد؟... .