نانا و غریبه
کودکان - روابط با دیگران - داستان / داستانهای آموزنده / کودکان و غریبهها / کودکان - راهنمای مهارتهای زندگی - داستان
کتاب حاضر داستانی تخیلی، ویژه کودکان است. این داستان درباره دختری به نام نانا است که در روزهای بارانی اجازه بیرون رفتن از خانه را ندارد. یک روز عصر پاییزی که پدر میخواهد از خانه بیرون برود نانا هم تصمیم میگیرد که همراه او برود. مادر به او سفارش میکند که از پدر دور نشود و بعد نشانی خانه را به آستر بارانی او میچسباند تا اگر گم شد آن را به پلیس نشان بدهد. نانا معنی آدمهای غریبه را نمیداند. او نمیفهمد مادر وقتی میگوید از غریبهها دور باشد یعنی چه و فکر میکند غریبهها مثل جادوگرهای توی کتاب قصهها هستند. نانا و پدر به فروشگاه میروند؛ اما وقتی که پدر مشغول خرید از فروشگاه شلوغ است، او بهانه میگیرد که میخواهد بازی کند و از او میخواهد همراهش بیاید. بعد از خرید بابا او را به پارک کوچکی میبرد تا نانا بتواند بازی کند. در پارک نانا بهانه بستنی میگیرد. بابا برای خریدن بستنی او را تنها میگذارد. همان موقع یک غریبه به او نزدیک میشود و با دادن شیرینی و نشان دادن یک بچه گربه او را تشویق میکند که همراهش به خانهاش بیاید و بچه خرگوشهایش را ببیند. نانا تا مصافتی همراه او میرود اما بعد پیشمان میشود و فرار میکند. بعد به یک خانم که نوزادی در آغوش دارد پناه میبرد و یادداشت توی آستر لباسش را به او نشان میدهد. پدر به سراغش میآید و در مورد اعتماد نکردن به مردهای غریبه تذکر میدهد. نویسنده در این کتاب سعی دارد به کودکان آموزش میدهد تا به غریبهها هرچند که ظاهرشان خوب و شبیه والدین باشد نباید اعتماد کنند.