عشق من سهیل
داستانهای فارسی - قرن 14
جوزف برای گذراندن تحصیلاتش به دانمارک رفته بود که عاشق هلن دختر مرد ثروتمندی شد. هر دو بعد از اتمام تحصیلات دکترا، با هم ازدواج کردند و به ایران آمدند. آنها از داشتن فرزند محروم بودند و به طور مداوم سرکوفت اقوام و خانواده را میشنیدند و به خاطر همین موضوع با اقوام و آشنایان قطع رابطه کرده بودند. آنها در یک ویلای بزرگ زندگی میکردند. جوزف با این که از این موضوع رنج میبرد، اما به روی خود نمیآورد. هلن که خود را مقصر اصلی بچهدار نشدن میدانست از جوزف میخواست که زن بگیرد، اما جوزف به خاطر علاقه به او موافقت نمیکرد. هلن به این علت بیمار شده بود و سر کار نمیرفت و چندروزی بود که فکر دزدیدن بچه را در سر میپروراند و این امر باعث بهتر شدن حال او شده بود. مروا پرستار بیمارستانی بود و برای واکسن زندن فرزندش سهیل، به درمانگاه بیمارستانی که در آنجا خدمت میکرد، رفت. سهیل در کالسکه آرمیده بود و هلن به فکر دزدیدن او بود.