چرا از ایوانز نخواستند؟
داستانهای انگلیسی - قرن 20م.
بابی جونز به همراه دکترتامس مشغول بازی گلف در مارچبولت بودند. درحین بازی، توپ آنها به طرف پرتگاه میرود. آنها در پرتگاه به مرد نیمهجانی برمیخورند و دکتر برای کمک به شهر میرود و بابی کنار مرد میماند. مرد در آخرین لحظههای حیاتش جملة «چرا از ایوانز نخواستند» را میگوید و عکس خانم جوانی را به او میدهد و میمیرد. در روزنامه اعلام میکنند که عکس متعلق به خانم کایمن، خواهر قربانی فاجعة «الکس پریچارد» است. بابی و دکتر و خانم کایمن، در جلسة تحقیق حضور مییابند و بابی که جملة الکس را هنگام مرگ فراموش کرده است، در نامهای به آقای کایمن جملة پایانی را مینویسد. چند روز بعد الکس نامهای از شخص ناشناسی از طرف موسسة «هنریکز و دالو» در برئنوس آیروس با حقوق بالا دریافت میکند. این نامه از طرف شرکت آمریکایی به افسر نیروی دریایی انگلیسی یعنی بابیجونز، مسالهای عجیب است، چند روز بعد اتفاقات عجیبی برای بابی میافتد و مسمومیت با مرفین اولین پیامد ماجراهایی است که بابی بعد از نوشتن نامه به آقای کایمن از سر میگذارند.