کیمیاگر: افسانهای درباره دنبال کردن رویاهایتان
داستانهای برزیلی - قرن 20م.
کیمیاگر کتابی را که یکی از افراد کاروان با خود آورده بود برداشت. همان طور که کتاب را ورق میزد، داستانی در مورد نرگس به چشمش خورد. کیمیاگر افسانه نرگس را میدانست. جوانی که کل روز کنار دریاچه زانو میزد تا زیبایی خود را درون آب ببیند. یک روز صبح آن قدر شیفته و مجذوب زیبایی خود شده بود که در دریاچه افتاد و غرق شد. از نقطهای که او در آب افتاد، گلی رویید به نام نرگس؛ اما نویسنده این داستان را این گونه تمام نکرد. او گفت وقتی نرگس مرد، الهههای جنگل ظاهر شدند و دیدند که آب شیرین و گوارای دریاچه به اشکهای شور تبدیل شده است.