دشت قرمز قرمز
زرافه در دشت قرمزی زندگی میکند که از آسمانش آتش میبارد. او از اوضاع راضی نیست و مرتبا این نارضایتی را با فریاد اعلام میکند. اما جوابی نمیشنود. نزدیک شب او آرام به سمت دشت حرکت میکند و خویش را به تخت شمارهی پنج میلیون و دویست و دو میرساند و دراز میکشد. مسئول طبقه فریاد میزند: ـ همهی جهنمیها بخوابند و زرافه به زور چشمانش را باز نگه میدارد.