آنچه معبود پسندد زیباست
داستانهای فارسی - قرن 14
دوباره بازی بچهها تبسمی بر صورت پیرمرد نشانده و بچهها میروند. حسن و مهدی از کنار مقبره استر و مردخای به خیابان وارد شده و از کنار بانک و قنادی و نانوایی گذشته و به مطب میرسند. سعیده دم در منتظر است، سلام به به چه دسته گلهایی... قربان هر دو شما بروم. دکتر هم آمد. نهار امروز با من است. سرقت بانک مشکوک است. کار زشتی و بدی بود کارمند بانک زخمی شده و حالش خراب است. کار حسین و حبیب، بچه کمونیستهای محله بوده است. اینطور اعلام کردهاند و نام خود را گروه شیعیان راستین نهادهاند. عجب؟ آدم کشی به نام مسلمان؟ چرا مرض دارند؟