کفشدوزک یکرنگ
داستانهای تخیلی
تمام حشرات باغچه تصمیم گرفتند که جشن بزرگی برپا کنند؛ زیرا ملکۀ زنبورها قصد تاجگذاری داشت. همه زیر درخت نارون جمع شده بودند و هرکس پیشنهادی میداد. همین طور کرم خاکی پیشنهاد کرد که هرکس لباس مبدلی را بپوشد و ملکۀ زنبورها بهترین لباس را انتخاب کند. میان آنها یک کفشدوزک بسیار خجالتی و کمرو وجود داشت، چون با بقیۀ کفشدوزکها فرق داشت؛ او هیچ نقطۀ سیاهی روی پشتش نداشت، به همین دلیل خود را مضحک احساس میکرد. سرانجام روز جشن فرا رسید. همه خوشحال بودند و احساس خوشبختی میکردند. نمایش عالی و ملکۀ زنبورها راضی بود. همه با لباس مبدل در جشن شرکت کرده بودند. فقط کفشدوزک بدون لباس در جشن حاضر شد. او خود را پشت دیگران پنهان میکرد. اما اتفاقات به گونهای رخ داد که باعث شد از آن پس احساس کفشدوزک نسبت به خودش تغییر کند.