قصهی گنج طلسم شده
افسانههای عامه / داستانهای آموزنده / شعر فارسی
«صدرجهان» پادشاهی بودکه یک غلام باوفا و مهربان به نام «عبدو» داشت، او و عبدو خیلی همدیگر را دوست داشتند. تا این که اطرافیان پادشاه به خاطر حسودی به عبدو، او را به دزدی متهم کردند. عبدو هم قبل از این که دستگیرش کنند، از شهر خارج شد. مدتی گذشت، او و پادشاه هر دو دلتنگ دیگری بودند. عبدو تصمیم گرفت برگردد. او برخلاف نظر دوستانش در مورد برنگشتن به آن شهر، بازگشت. صدرجهان از دیدن عبدو خیلی خوشحال شد و گفت من فهمیدم که این تهمت را از حسادت به تو زدهاند، به قصر من خوش آمدی. این داستان آموزنده از مجموعه قصههای مثنوی، برای کودکان دو گروه سنی «ب» و «ج» تهیه شده است.