ماجرای کفترکش
داستانهای فارسی - قرن 14
ابی که تازه از حبس آزاد شده بود، تصمیم گرفت که با فروش کفترهایش کسب و کاری راه بیندازد. او کفترهای خود را به قیمت خوبی به پیرمرد بلند قد با چهرهای سرزنده فروخت. فردای آن روز، یکی از کفترها در حالی که نخقرمزی برگردنش بسته شده بود، به داخل حیاط ابی افتاد و سه روز متوالی این عمل تکرار شد. او به دنبال پیرمرد رفت و خانة او را که بنای قدیمی بود پیدا کرد. در شبی، ابی به خانة پیرمرد رفت و دید که پیرمرد، عدهای جوان را به جنایت تشویق میکند. از آن شب به بعد، ابی در پی کشف جنایتهای پیرمرد میرود.