هفت روز با من بمان: زندگینامه سردار شهید سیدمحمد ابراهیمیسریزدی
جنگ ایران و عراق، 1359 - 1367 - شهیدان - داستان / داستانهای فارسی - قرن 14 / ابراهیمی، سیدمحمد، 1341 - 1365
کز کرده بودند بین شیار سنگهای بزرگ کناره ارتفاعات کوه. زیر پا، قلوه سنگهای خیس ریز و درشت. بالای سر، آسمان سیاه بارانی. شر شر باران سرد، لباس فرم نظامی خاکی رنگ را به بدنشان چسبانده بود. سنگ گرد صاف به اندازه کلاه مردانه گذاشتند زیر پایشان و نشستند. همرزمانش پانجوب بادگیر ضد آب پوشیده بودند. پلاستیکهای دو سه متری روی سرشان کشیده و قوز کردند دور هم. عملیات سخت و طاقت فرسایی را برای اولین بار تجربه میکردند. ساعت 3 نیمه شب رسیده بودند نزدیکی روستایی در اطراف شهر کردستان. قرار بود تا طلوع آفتاب در شکاف سنگها پنهان باشند. حرف میزدند خواب نروند تا دشمن خفتشان نکند.