قصه بخت: یک مجلس نمایش عروسکی برای اجرا به شیوه سنتی و خم بازی
«مراد» و «قلی» با مرگ پدرشان به تقسیم اموال و ثروت او میپردازند. مراد که بسیار آیندهنگر است به دنبال کسب و کار میرود، اما قلی که زندگی را فقط شادی و خوشی میداند شروع به ولخرجی میکند و بعد از مدتی تمام ثروت خود را از دست میدهد. او به سراغ برادرش مراد میرود و از او میخواهد که به او سرمایهای بدهد تا با آن کسب و کاری شروع کند. مراد اختیارنامهای مینویسد و قلی را به نزد کدخدای روستای «اقبال کندی» میفرستد تا کدخدا بخشی از باغ و مرتع و... را در اختیار قلی قرار دهد. اما زمانی که قلی به اقبال کندی میرسد، مرد تنومندی از ورود او به ده جلوگیری میکند. مرد خود را بخت و اقبال مراد معرفی میکند و بیان میکند که او وظیفه دارد تا از کارهایی که به صلاح مراد نیست جلوگیری کند. قلی از بخت مراد سراغ بخت خود را میگیرد و بخت مراد، قلی را به جستوجوی بخت و اقبال خود که در غاری خوابیده است میفرستد. این داستان به صورت نمایشنامة عروسکی به تصویر کشیده شده است.