ای بچه بازیگوش، این قصه را بکن گوش
داستانهای کودکان و نوجوانان
«حسنی»، پسر بازیگوشی بود که به درس و مدرسه علاقهای نداشت و مدام باعث ناراحتی معلم و خانوادهاش میشد. او روزها وقتش را به بازی میگذراند و شبها تا دیروقت بیدار مینشست و تکالیفش را انجام میداد. به همین دلیل صبحها به سختی از خواب بیدار میشد و همیشه برای رفتن به مدرسه تنبلی میکرد و دیرتر از همه به کلاس درس میرسید. مادر حسنی هم هرچقدر پسرش را نصیحت میکرد، فایدهای نداشت. تا این که روزی «بیبی گلاب»، مادربزرگ مهربان حسنی، برای دیدن آنها به خانهشان آمد. صحبتهای او با حسنی باعث شد تا او از رفتارش شرمنده شود و تصمیم مهمی بگیرد.